داستانهای کوتاه آلمانی برای کودکان پر از پیام های آموزشی مختلف،ماجراهای جذاب و تخیل را به همراه دارند. این داستان ها علاوه بر سرگرمکننده بودنشان، سبب تقویت مهارت خواندن و یادگیری زبان آلمانی برای کودکان شما می شوند. این قصه ها در قالب موضوعات مختلفی مانند مهربانی، شجاعت و همفکری، ارزش های مهم زندگی را به کودکان می آموزد.
1. داستان کوتاه آلمانی شنگول و منگول (DER WOLF UND DIE SIEBEN GEIBLEIN)
اولین داستان کوتاه آلمانی ای که میخواهیم به شما معرفی کنیم داستان شنگول و منگول نام دارد. شنگول و منگول از جمله قصه هایی است که تقریبا همه ما در زمان کودکی آن را شنیده ایم. این داستان کوتاه آلمانی به شیوهای ساده و جذاب به کودکان میآموزد که همیشه باید به حرف پدر و مادر خودشون گوش کنند و در شرایط های مختلف احتیاط کنند.
خلاصه داستان
داستان درباره بز زنگوله پا (مادر) است که به همراه بچه هایش در کلبه ای زندگی میکنند. بز زنگوله پا به بچههایش میگوید که وقتی به بازار میرود، درب خانه را به روی هیچکسی باز نکنند مگر اینکه صدای مادرشان را بشنوند. گرگ حیله گر که متوجه میشود بز زنگوله پا در خانه نیست سعی میکند بچه ها را فریب دهد تا در را باز کنند. بچهها ابتدا به او اعتماد نمیکنند، اما گرگ مکار با حقه های مختلف آن ها را گول میزند و بچه ها درب خانه را باز میکنند. گرگ قصه ما همه بچه ها را میخورد، اما حبه انگور پنهان میشود و جان سالم به در میبرد. وقتی بز زنگوله پا به خانه برمیگردد، متوجه میشود که چه اتفاقی افتاده و با کمک حبه انگور گرگ را پیدا کرده و بچههایش را نجات میدهد.
پیام های آموزشی داستان
- این داستان به کودکان می آموزد که در زمان غیاب والدینشان باید چگونه رفتار کنند تا از خطرات در امان بمانند.
- همچنین میزان اهمیت گوش دادن به حرف های پدر و مادر و اعتماد کردن به آنها در هنگام خطر.
- این داستان درباره شجاعت و تدبیر در هنگام وقوع مشکلات است.
- اعتماد کردن به اعضای خانواده و کمک کردن به همدیگه.
2. داستان کوتاه آلمانی مادر هولدا (FRAU HOLLE)
قصه مادر هولدا یکی از افسانه های مشهور و محبوب آلمانی است که توسط برادران گریم نوشته شده است. این مجموعه برای اولین بار در سال 1812 در کتاب قصههای کودکان و خانهزادها منتشر شد. این داستان به کودکان درباره تلاش های صادقانه، سخت کوشی و مهربانی می آموزد.
خلاصه داستان
قصه درباره زن بیوه ای است که 2 دختر دارد، یکی ناتنی و دیگری دختر خودش. دختر ناتنی بسیار سختکوش و مهربان، اما دختر خودش بد اخلاق و تنبل است. مادر به دختر خودش توجه بیشتری دارد اما دختر ناتنی مجبور است تمام کارهای سخت خانه را انجام دهد.
روزی دختر ناتنی در کنار چاهی مشغول کار بود که ناگهان دوک نخریسی اش به داخل چاه میافتد. مادر ناتنی او را مجبور میکند که برای پیدا کردن دوک به داخل چاه برود. پس از رفتن به داخل چاه، دختر ناتنی در کمال تعجب، وارد دنیای دیگری می شود. در این دنیا، او با مادر هولدا که زن بسیار مهربان و قدرتمندی است، آشنا می شود. مادر هولدا از او میخواهد که برایش کار کند و دختر ناتنی با خوشحالی مشغول به کار میشود.
بعد از مدتی، خانم هولدا از دختر ناتنی میخواهد که به خانه اش برگردد و به عنوان پاداش برای سختکوشی و مهربانیاش، به او طلا و جواهراتی هدیه میدهد. وقتی دختر به خانه برمیگردد، مادر و خواهر ناتنیاش از دیدن طلاها شگفتزده میشوند. دختر تنبل قصه تصمیم میگیرد که به درون چاه برود تا او هم طلا و جواهراتی بدست بیاورد.
دختر تنبل به داخل چاه میپرد و با خانم هولدا ملاقات میکند، اما به دلیل تنبلی و بدخلقیاش نمیتواند کارهایش را به خوبی انجام دهد. خانم هولدا از او ناراضی است و وقتی زمان بازگشت فرا میرسد، به جای طلا و جواهرات، به دختر تنبل قیر و خاکستر می دهد. دختر تنبل به این ترتیب، نتیجه تنبلی و بدخلقی خود را میبیند.
پیام های آموزشی داستان
- تلاش و سختکوشی همیشه نتیجه خوبی دارد.
- خوش اخلاقی و مهرابی باعث میشود تا بقیه هم با ما خوب رفتار کنند.
- تنبلی و اخلاقی باعث می شود نتایج خوبی در زندگی نگیریم.
- همیشه باید به اندازه صداقت و تلاش افراد بهشون پاداش بدهیم.
3. داستان کوتاه آلمانی راپونزل (RAPUNZEL)
راپونزل یکی دیگر از داستان های کوتاه آلمانی برای کودکان است که به شما معرفی می کنیم. قصه راپونزل از افسانه های فولکلور آلمانی به شمار می رود که توسط برادران گریم جمعآوری و نوشته شده است. این داستان دارای شکل فانتزی و حاوی پیام های مهم اخلاقی است و برای کودکان درس های ارزشمندی دارد.
خلاصه داستان
یک زوج جوان در کنار باغی که متعلق به یک جادوگر بود زندگی میکردند. زن باردار از باغ جادوگر هوس گیاه راپونزل میکند و شوهرش شبانه به باغ میرود تا مقداری از آن را بچیند. جادوگر او را گیر می اندازد و به شرطی که کودکشان را به او بدهد، اجازه میدهد هر چقدر میخواهد از راپونزل هایش بچیند. پس از تولد کودک، جادوگر او را میبرد و نامش را راپونزل میگذارد. راپونزل با موهای بلند و طلایی در برجی بدون در و پله زندانی میشود. جادوگر تنها راه ورود به برج را از طریق پنجره ای در بالای برج و با پایین انداختن موهای راپونزل فراهم میکند.
شاهزادهای آواز راپونزل را میشنود و خود را به دنبال صدا به برج میرساند. با همان روش جادوگر وارد برج میشود و با راپونزل آشنا شده و عاشق هم میشوند. جادوگر از این قضیه باخبر میشود، موهای راپونزل را کوتاه می کند و او را به بیابانی دورافتاده تبعید میکند. شاهزاده توسط جادوگر نابینا و در جنگل سرگردان میشود. پس از مدتی، شاهزاده صدای راپونزل را میشنود و او را پیدا میکند. اشکهای راپونزل بینایی شاهزاده را بازمیگرداند و آنها به قلمرو شاهزاده بازمیگردند و باهم زندگی کرده و خوشبخت میشوند.
پیام های اخلاقی
- قدرت عشق می تواند بر سختی ها و مشکلات غلبه کند.
- در هنگام مواجه شدن با مشکلات نباید امید خود را از دست بدهیم.
- با وجود قدرت درونی و عزت نفس میتوانیم بر ترس هایمان غلبه کنیم.
4. داستان کوتاه آلمانی زیبای خفته (DORNROSCHEN)
زیبای خفته یک داستان مشهور و قدیمی است که با عناصر جادویی و پیامهای اخلاقی متنوع خود، به یکی از افسانههای محبوب و تاثیرگذار در فرهنگهای مختلف جهان تبدیل شده است. زیبای خفته در طول سالیان دراز توسط نویسندگان مختلفی روایت شده است. اولین نسخه نوشته شده زیبای خفته در سال 1697 و توسط شارل پرو نویسنده فرانسوی نوشته شده است.
خلاصه داستان
روزی پادشاه و ملکه ای صاحب دختری زیبا شدند و نام او را آرورا گذاشتند. فرشته های مهربون به عنوان کادوی تولد برای آرورا زیبایی و مهربانی آرزو کردند. اما فرشته خبیثی به نام کارابوس به دلیل اینکه به مهمانی پادشاه دعوت نشده بود، آرورا را نفرین کرد که در شانزده سالگی با فرو رفتن انگشتش به دوک نخریسی خواهد مرد. یکی از فرشته های مهربون نفرین را تغییر داد. آرورا به جای مرگ، به خواب عمیقی فرو خواهد رفت و تنها با بوسه عشق واقعی بیدار خواهد شد.
پادشاه دستور داد تمام دوکهای نخریسی نابود شوند، اما آرورا در شانزده سالگی به طور تصادفی یک دوک نخریسی پیدا کرد و به خواب فرو رفت. سالها بعد، شاهزادهای به نام فیلیپ قصه زیبای خفته را شنید و به دنبال آرورا رفت. او با مشکلات زیادی روبرو شد اما در نهایت با کمک فرشته های مهربون به آرورا رسید. فیلیپ او را بوسید، آرورا از خواب بیدار شد و آنها با هم ازدواج کردند و با هم خوشبخت شدند.
پیام های اخلاقی این داستان
- اگر با شجاعت، موانع زندگی را پشت سر بگذارید پیروزی نصیب شماست.
- در نبرد بین خیر و شر عمیشه خیر پیروز می شود.
- عشق واقعی بر هر نفرین و جادو غلبه میکند.